از نظر بار- آن [۳۰]هوش هیجانی، مجموعه ای از توانایی‌های غیر شناختی، دانشها و مهارتهایی است که بر تـوانایی رویارویی موفقیت‌آمیـز با خواسته‌‌ها، مقتضیات و فشـارهای محیطی تاثـیرمی‌گذارد( بار- آن،۱۹۹۷٫ به نقل از شریفی درآمدی،۱۳۸۶) .

 

مدل‌های مختلفی برای تبیین هوش‌هیجانی ارائه شده است. این مدل‌ها در یکی از دو رویکرد توانایی‌مدار یا مختلط قرار می‌گیرند. رویکرد توانایی- مدار، بگونه‌ای از هوش اشاره دارد که بازتاب توانایی پردازش اطلاعات هیجانی است. در مقابل، رویکرد ترکیبی معتقد است که هوش‌هیجانی متشکل از عناصر رویکرد توانایی و صفات شخصیت است( کارسو، ۲۰۰۲) مدل چنـد عاملی هوش‌هیجانی بار-آن(۱۹۹۷) در رویکرد ترکیبی قرارمی‌گیرد. این دیدگاه هوش‌هیجانی را با شاخص‌های بین موقعیتی رفتار نظیر همدلی، جرات و خوش‌بینی مرتبط می‌داند در حالی که دیدگاه توانایی و پردازش اطلاعات به توانایی نظیر توانایی تشخیص ابراز هیجان و برچسب زدن به هیجان اشاره دارد(دینی,۱۳۸۲ ).

 

مدل ترکیبی شامل طیف وسیعی از متغیرهای شخصیتی است که مخالف با مدل توانایی مایرو سالووی می‌باشد که کاملاً شناختی است. یک وجه کاملا متفاوت این دو مدل، تفاوت میان مفهوم”صفت ” و “پردازش اطلاعات” هوش‌هیجانی می‌باشد. این دیدگاه در بررسی هوش‌هیجانی، تحت‌الشعاع متغیرهای شخصیتی(نظیر همدلی، تکانشی، برونی)وساختارهای که همبستگی بالقوه با آن ها دارند(مانند: انگیزشی، خودآگاهی و امیدواری) قرار می‌گیرد(حسینی و همکاران، ۱۳۸۹).

 

۲-۲-۱)گسترش مفهوم هوش:

 

هوش به ‌عنوان یک توانایی شناختی در اوایل قرن ۲۰ توسط آلفرد بینه[۳۱] مطرح شد. او همچنین آزمونی را برای اندازه‌گیری میران بهره‌هوشی افراد ابداع کرد.

 

بعدها ترمن[۳۲] و دیوید وکسلر[۳۳] آزمون‌های جدیدتری را ساختند. اما در دو دهه اخیرمفهوم هوش به حوزه های دیگری مانند هوش‌هیجانی، هوش طبیعی، هوش وجودی، هوش معنوی گسترش یافته است. علاوه بر این دیگر هوش به ‌عنوان یک توانایی کلی محسوب نمی‌گردد، بلکه به ‌عنوان مجموعه‌ای از ظرفیت‌های گوناگون در نظر گرفته می‌شود(رجایی،۱۳۸۰)، ایمرنز[۳۴](۲۰۰۰)، تعاریف گوناگونی از هوش مطرح می‌کند. اما هسته اصلی تمامی این تعاریف را متمرکز بر روی حل مسئله برای سازگاری و رسیدن به اهداف می‌داند. برای مثال به نقل، چیو[۳۵]، هونگ[۳۶]و دیوک[۳۷]،۱۹۹۴٫ به نقل از ایمرنز(۲۰۰۰) هوش را به عنوان “توانایی برای دستیابی به اهداف در رویارویی با موانع بر اساس تصمیماتی که مبنی بر اصول منطقی است ” تعریف می‌کنند(به‌نقل از رجایی،۱۳۸۹ ).

 

 

رویهمرفته می‌توان چنین برداشت کرد که مفهوم تحلیلی غرب از هوش، بیشتر شناختی است. شامل پردازش اطلاعات می‌شود، در حالی که رویکرد ترکیبی شرق نسبت به هوش، مؤلفه‌‌های گوناگون عملکرد و تجربه انسان، از جمله شناخت، شهود و هیجان در یک ارتباط کامل (یکپارچه) را در برمی گیرد(نازل،۲۰۰۴، به نقل از غباری، شباب و همکاران، ۱۳۸۶).

 

بطورکلی دیدگاهی که هوش،در آن، چندین توانایی مختلف را در بر دارد، به وسیله روند اخیـــر در عصب‌شناسی و روان‌شناختی حمایت شده است (به نقل از سهرابی ۱۳۸۷) در مجموع می توان گفت که هوش در عموماباعث سازگاری فرد با محیط می‌شود و روش‌هایی مقابله با مسائل و مشکلات را در اختیار او قرار می‌دهد. گلمن در سال ۱۹۹۰ اظهار داشت که انسان در راستای موفقیت در زندگی، به چیزی بیش از، بهره‌هوشی بالا نیاز دارد و آن هوش‌هیجانی آست که شامل خصوصیاتی همچون: خودآگاهی، انعطاف‌پذیری، خود‌کنترلی، همدلی و درک مستقیم می‌باشد. مجموعه‌ای از مطالعات، مدارک و شواهد که توسط علوم روان‌شناسی، عصب‌شناسی،انسان شناسی، علوم شناختی فراهم آمده است.

 

۲-۲-۳) تاریخچه هوش هیجانی:

 

چگونه مجوز هوش‌هیجانی شکل گرفت و چگونه رواج پیدا کرد؟

 

بحث‌های فلسفی ‌در مورد رابطه بین تفکر و هیجانی در فرهنگ مغرب زمین به بیش از ۲۰۰۰ سال قبل بر می‌گردد. در اینجا به فعالیت‌های روانشناسی از سال ۱۹۰۰ میلادی تاکنون اشاره می شود این سالها را می‌توان به ۵ دوره مستقیم که شامل:

 

۱-‌سال‌های ۱۹۶۹-۱۹۰۰ دوره ای که در آن مطالعات روان شناختی مربوط به هوش و هیجان، جدا و مستقل از یکدیگر صورت گرفت.

    1. سال‌های ۱۹۸۹-۱۹۷۰ دوره‌ای که در آن روان شناسان به بررسی چگونگی تاثیرهیجانها و تفکر بر یکدیگر می‌پرداختند.

 

    1. سال‌های ۱۹۹۲-۱۹۹۰ دوره‌ای که درآن هوش‌هیجانی به ‌عنوان یک موضوع مورد مطالعه و حقیق مطرح گردید.

 

    1. سال‌های ۱۹۹۷-۱۹۹۴ دوره ای که در آن مفهوم هوش‌هیجانی رواج یافت.

 

  1. از سال ۱۹۹۸ تاکنون که دوران انجام مطالعات شفاف ساز ‌در مورد هوش‌هیجانی است دوران بایستی دوره‌ای که تحقیقات پیرامون هوش و هیجان در حوزه های جداگانه صورت می‌گیرد. در حوزه ی هوش، اولین آزمونها ساخته و توسعه پیدا کردند.

دومین دوره، دوره‌ای بود که طی آن پیشرفت‌های چندی در زمینه هوش هیجانی صورت گرفت.هوش و عاطفه که قبلا حوزه های جداگانه ای بودند در این دوره در یک حوزه جدید به یکدیگر نزدیک شدند و حوزه دید را به ‌عنوان شناخت و احساس تفکر و عاطفه تشکیل دارند. در سال ۱۹۹۰ و درآغاز دوره سوم تحقیقات زیادی در زمینه هوش‌هیجانی صورت گرفتن و اصطلاح هوش‌هیجانی برای توصیف ظرفیت و استعداد انسان به کار رفت واولین آزمون تجربی را که اختصاصا برای اندازه‌گیری این مفهوم طراحی شد بود مرز استفاده قرار گرفت. ‌بنابرین‏ دوره سوم یعنی دوره توجه ویژه پژوهشگران برای مطالعه و بررسی پیرامون هوش‌هیجانی بود.

 

در چهارمین دوره یعنی سال ۱۹۹۷-۱۹۹۴ مجموعه ای از رویدادهای غیر منتظره‌ای رخ داد منجر به رواج و گسترش بیش از بیش هوش‌هیجانی شد.در این دوره اصطلاح هوش‌هیجانی در کتاب پرورش دانیل گلمن رواج زیادی پیدا کرد و در کتاب گلمن هوش‌هیجانی به ‌عنوان بهترین عامل پیش‌بینی کننده موفقیت در زندگی معرفی شده است.

 

اکنون در دوره پنجم قرارداریم که از سال ۱۹۹۸ شروع شده است طی این دوره اصطلاحات و پالایشهای متعددی در ابعاد نظری و پژوهشی هوش‌هیجانی به‌عمل آمده است.

 

مقیاس‌های جدیدی برای اندازه گیری هوش‌هیجانی تهیه شده و پژوهش‌های بنیادی تری در این حوزه انجام گرفته است(سیاروچی و همکاران ۱۳۸۳) میانه‌ی سال ۱۹۹۰ گلمن به پژوهش درباره‌ هوش‌هیجانی وجهه عمومی داد و خاطر نشان کرد که هوش‌هیجانی نیاز بنیادی برای به کارگیری بهره‌هوشی است. توجه به هیجان‌ها و کاربرد مناسب آن ها در روابط انسانی، درک احوال خود و دیگران، خویشتن‌داری و تسلط برخواسته‌ها، همدلی با دیگران و استفاده ی مثبت از هیجان‌ها در بار -آن (۲۰۰۱) نظریه پردازی دیگری است که هوش هیجانی را به عنوان مجموعه‌ای از ظرفیت‌ها، قابلیت‌ها و مهارت‌های غیرشناختی می‌داند که توانایی‌های خود را در برخورد موفقیت آمیز با ضرورت‌ها و فشارهای محیطی افزایش می‌دهد و باعث بروز رفتارهای سازگارانه و انسان دوستانه از سـوی فرد می‌شود.

 

۲-۲-۳) نظریه های هوش‌هیجانی:

 

نظریه زوهار و مارشال [۳۸]( ۲۰۰۰) اعتبار هوش را در نشان دادن و حل کردن مسائلی دانسته‌اند که ماهیتی منطقی، احساسی، معنایی و ارزشی دارد.( به نقل ازصمدی، ۱۳۸۵).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...